شعر و داستان و جمله های کوتاه زیبا و عاشقانه



راننده وانتی بود همیشه اعصبانی و ناراحت از وضعیت خودش 

یه شب تو جاده داشت رانندگی میکرد یهو ماشین خاموش کرد 

رو به خدا کرد گفت : عه بازم که بد شانسی و بد بختی خدا خسته شدم

بعد رفت خوابید  تو ماشین 

صبح که بیدار شد صحنه ایی رو دید بهت زده شد 

چون دید ماشینش دقیقا روبروی یه دره خاموش کرده 

شرمنده شد و رو به خدا کرد گفت :

خدایا شکرت ♡ :)

اریا روستا 

ایدی تلگرام جهت نظرات و اطلاع 

stelo7@


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها